امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - از نگاه سیاسی و مرزبندیهای سیاسی، وقتی صحبت از دیوار میشود، اولین تصویر، تصویر دیوار برلین است که به چشم میآید. دیواری بلند که عاقبتش را همه میدانند. روز نهم نوامبر سال ۱۹۸۹ این دیوار که به پرده آهنین هم مشهور بود، به دست آدمهایی که نمیخواستند در قفس بمانند، فروریخت. لفظ قفس شاید درست نباشد، ولی باید دید آن موقعها مردمی که در خفقان کومونیست زندگی میکرده اند، هم همین نظر را داشته اند؟ به هرحال تا همین الان هم اتفاقات این طرف و آن طرف آن دیوار، دست مایه بسیاری از داستانها و فیلمها شده است.
از دوری اعضای یک خانواده که هرکدام یک طرفش گیر افتاده بودند تا دادوستدهای پنهانی و رابطههای عاشقانه شکل گرفته بین آدمهای یک سمت دیوار با سوی دیگرش و اتفاقات تلخ و شیرین دیگر. از نگاه تاریخ، این دیوار پردهای بین حکومتهای کمونیست و سخت گیر آن روزگار با حکومتهای دموکراتیک اروپای غربی، بین تجددگرایی و زندگی بهتر غربیها و واپس گرایی و زندگی سختتر در بلوک شرق بود. دیواری که به دست آدمها ساخته شد و با تمام زورش نتوانست مقابل میل آدمها به زیستن دوام بیاورد و فروریخت.
اینها را گفتم تا برسم به رابطه این دیوار با کارتون امروز که اثری از «مونت ولورتون» است. کارتونی که به ظاهر هیچ ربطی به آن دیوار ندارد، ولی دراصل درمورد مرزبندیها و تفکر زندگی بهتر بین دو طرف دیوار است. دیواری که آمریکا در مرزهای جنوبی خود با مکزیک کشیده است. دیواری که درواقع پرده آهنینی است که همه مهاجران فکر میکنند لابد آن سویش چراغهای زندگی پرنورتر و جذابتر است. به هرحال بعد از دوره ریاست جمهوری ترامپ، خیلی از اتفاقات و تصمیمهایی که ترامپ گرفته بود، دوباره بازبینی و بسیاری از آنها ملغی شد.
یکی از آن چیزهایی که لغو شد، پروژه دیوارکشی در مرزهای جنوبی بود. دقیقا مثل بیرون کشیدن سنگی که یک دیوانه در چاه انداخته است که هزار عاقل از بیرون آوردن آن عاجز هستند. به محض لغو تخصیص بودجه برای ادامه دیوارکشی و توقف این پروژه در مرز مکزیک، موج جدیدی از مهاجرت که در ۲۰ سال اخیر بی سابقه بوده است، به راه افتاد. موجی از مهاجران که بیشترشان هم کودکان زیر ۱۸ سال را تشکیل میدادند، به مرزها هجوم آوردند و دولت نوپای بایدن را با چالشها و مشکلات جدی روبه رو کردند. مونت ولورتون به عنوان کارتونیست این موضوع را دست مایه اثرش قرار داده است.
او دولت بایدن را به شکل خود بایدن تصویر کرده است که با خندهای ابلهانه، جلوی تصویر قرار گرفته است، درحالی که در پشت سرش، سدی که با کلمه «موج مهاجرت» ساخته شده است، ترک خورده و متزلزل قرار دارد. سدی که هرآن احتمال فروپاشیدنش میرود و آدمهای آن دوروبر هم این موضوع را فهمیده اند و دارند فرار میکنند. اما بایدن با همان لبخند ابلهانه میگوید: «واقعا بحران جدیای نیست.» ساده انگاری درمورد این موضوع، باعث بی اعتمادی مردم آمریکا به سیاست مداران خودشان میشود. معضلی که مستقیم دولت قبلی، مسئول به وجود آمدنش است. دولتی که بچههای مهاجران را از خانواده هایشان جدا کرده و مثل نازیها در جنگ جهانی دوم، اردوگاه موقت برای آنها ساخته بود. کاری که به قول خود سناتورهای آمریکایی، باعث شرمساری ابدی برای آمریکاست. ولی این تمام ماجرا نیست.
موضوع دیگری که درمورد خود اثر باید دانست، این است که برای کارتونیست لابد خیلی سخت بوده است که بدون متهم شدن به نژادپرستی و دور از حرف وحدیث بخواهد موضوعی را مطرح کند که دغدغه این روزهایش بوده است. برای او اعلام موضع در این باره کمی سختتر از معمول جلوه میکند، با این حال ترسیم این اثر، از نگاه بی طرف هم نمیتواند درست باشد. برای همین ولورتون، خودش را میگذارد جای آدمهایی که پشت سد گیر کرده اند. سدی که آن قدر ترک خورده است که دیگر جایی برای وصله زدن ندارد. سدی که هرآن انتظار میرود بشکند و موجش اعتماد و اعتبار دولت بایدن را با خود ببرد.
برای خواندن درباره کارتونهای دیگر روی تصویر زیر کلیک کنید
جعبه کارتون